رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

اتوقوس

ديروز مراسم تشييع پيكر 6 شهيد دفاع مقدس در بوشهر بود كه منم بعد از اينكه دختري رو بردم مهد توي مراسم شركت كردم اونجا بودم كه از مهد بهم زنگ زدند كه قراره به مناسبت يلدا از بچه عكس بندازيم منم رفتم خونه و لباسهاي رها رو با خودم بردم و كلي خوش تيپش كردم و دختري با ژست و فيگور قشنگش چند تا عكس انداخت . وقتي بر مي گشتيم خونه بازم طبق معمول دختري بهونه گرفت كه مي خوام سوار اوتوقوس بشم منم ماشينو جلوي در خونه پارك كردم و با هم رفتيم سوار اتوبوس شديم و كلي مسير رو گشتيم آخراش ديگه خسته شده بود و مي گفت مامان بريم خونه خدا رو شكر دخترم به آرزوش رسيد بالاخره شبم با بابايي و عمو عادل رفتيم نمايشگاه كتاب و چند تا كتاب واسه ي دخترم خريدم فقط نبودين ببين...
29 آذر 1391

شيرين كاريهاي رها

علاقه ي زيادي به ورق زدن  و ديدن تصاوير و خواندن كتابها داري . شبها قبل از خواب حتماً بايد 5،6 تا كتاب واست بخونم تا بخوابي تازه توي هرصفحه بايد همه شكلها رو برات توضيح بدم تازه خودتم يه عالمه سوال ديگه مي پرسي كه اين چيه اون چيه جديداً هم به هر صفحه كه مي رسيم به شماره صفحه اشاره مي كني و مي گي مامان اين چيه الهي من فدات شم شيطون بلاي مامان . همچنين علاقه ي زيادي به تلفن داري،وقتي دارم با تلفن صحبت ميكنم مياي پيشم و گوشي رو از دستم مي گيري و در حاليكه همه جاي خونه رو مي گردي شروع مي كني به صحبت كردن و شيرين زبوني ديشبم كه عمه عادله زنگ زده بود كلي باهاش صحبت كردي بعضي وقتها هم بهونه مي گيري كه من ستايشو مي خوام وقتي شمارشو مي گيريم ...
15 آذر 1391

اولين سفر زيارتي به مشهد مقدس با رها خانمي

سلام سلام سلام  ما از مشهد برگشتيم  جاي همه خالي بود  پنجشنبه25 آبان ساعت 7:30 صبح من و بابايي به همراه دختر گلم رها خانم رفتيم كازرون تا با باباحاجي و مامان جون و خاله جون مينا بريم مشهد مقدس . ناهار رو شيراز خونه خاله جون نرگس خورديم شب را دريزد (مهمانسراي اداره ) خوابيديم . با اينكه سازمان هواشناسي پيش بيني بارندگي كرده بود ولي خوشبختانه اصلا به بارندگي نخورديم و هوا كاملا خوب بود و كلي كيف كرديم . جمعه شب رسيديم هتلي كه بابا از طرف اداره رزرو كرده بود . صبح همگي رفتيم حرم . دختري اصلا آروم نبود و همش مي گفت بريم دد اصلا نذاشت يه زيارتنامه را درست و حسابي بخونم ولي خيلي خوشحال بودم كه خداوند يه دختر ناز و ...
15 آذر 1391

سخنان گهر بار دكتر شريعتي درباره امام حسين (ع)

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬می‌گریند. حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.   اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و  دشمن شکنی و هم عشق به خدا... آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند. از هنگامی كه به جای شیعه علی (ع) بودن و از هنگامی كه به‌جای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب (س...
13 آذر 1391

مسافرت تابستان

اولين سفر به اصفهان با رها در 30 مرداد 91 29 مرداد ماه امسال كه مصادف با عيد فطر بود  منو بابايي و رها  کوچولو که داره دیگه بزرگ میشه و الان 2 سال و 1 ماهشه  تصمیم گرفتیم  از فرصت استفاده کنیم و یه مسافرت 5 روزه با ماشین به اصفهان داشته باشیم. قبل از سفر  تلفن جاهای دیدنی رو پیدا کردم  و تماس گرفتم ببینم که چه روزهای باز هستن محض اطلاعتون منار جنبان همیشه بازه  باغ پرندگان همیشه بازه و چهل ستون روزهای عزاداری بسته است موزه ها روزای عزاداری بستم و مسئله ای که خیلی جالیه کلیسا وانک روزهای عزاداری و جمعه ها و تعطیلات رسمی بسته است   خلاصه  روز شنبه بعد از ظهر ساعت 3 رفتم خونه و شروع كردم ب...
13 آذر 1391

ماجراي عكس 4*3

ديشب واسه سومين بار رفتيم آتليه روژين كه عكس بندازيم ولي بازم به محض رسيدن شروع كردي به بهونه گرفتن و همش مي گفتي بريم ددد و به هيچ صراطي هم مستقيم نبودي خلاصه برگشتيم خونه قرار شد خودم ازت عكس بندازم و ببرم واسه چاپ چند تا عكس ازت انداختم كه زياد جالب نشد و همش مي گفتي بسه ديگه خيلي خسته بودي آخه ظهر هم نخوابيده بودي منم بيخيال شد و زنگ زدم آريا فيلم تا از عكسهايي كه اونجا انداخته بوديم يه عكس 4*3 واسمون چاپ كنند . بابايي كه اومد با هم رفتيم خونه عمه جون ليلا كه عمه سميه ، عمه عادله ، زن عمو حمداله و عمو عادل هم اونجا بودند . كلي بازي كردي و خنديدي آخرشم تو بغلم خوابت برد . وقتي رسيديم خونه رعد و برق شديدي ميومد منم آوردمت تو اتاق خودمون نص...
24 آبان 1391

دايره لغات رها در دوسال و 2 ماهگي

تا يه جايي از بدنم ميبينه زخم شده سريع  با لهجه قشنگش مي گه مامان اينجات چي شده ؟ مامان جيش دارم باباي من كجاست بريم ددد وقتي يكي وسايلشو برميداره ميگه مال منه سريع ميگه نه مال منه مثلا كفش منه لباس منه حتي در مورد منو باباشم همينجوريه و سريع ميگه باباي منه مامان منه  وقتي لباس مي پوشه يا نقاشي مي كشه سريع مي پرسه خوشكل شدم بون=خون توتونم=نمي تونم آقنگ=آهنگ عس=عكس تاب بو=تابلو مغ=مرغ تشتقال=پرتقال بولو = هلو    
7 آبان 1391

مادرانه

  آنها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و   از اسب که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند.   آنها ازفهمیدن تو میترسند.................................................. .شريعتي       خدایا آنگونه زنده ام بدار که :   نشکنددلی از زنده بودنم   و آنگونه بمیرانم که :   به وجد نياید کسی از نبودنم   ***********   یاد گرفتم... 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. 2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. 3. از حسود دوری کنم چون حتی ا...
6 آبان 1391