رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

برف بازی

چهار شنبه 11 دی ماه ساعت 3 بعد از ظهر سه تایی با مامان جون حرکت کردیم به سمت شیراز باران شدیدی می یومد جاده جدید هم بسته بود و ما مجبور شدیم از جاده قدیم بریم شیراز بین راه برف خیلی قشنگی کنار جاده بود  تو مسیر ایستادیم و یه خورده برف بازی کردیم دخملی سال های قبل هم برف دیده بود ولی الان واقعا حسش می کرد برف رو می گرفت دستش باهاش گلوله درست می کرد ساعت 8:30 رسیدیم خونه خاله جون عمه لیندا هم ساعت 9:30 رسیدند پنجشنبه خاله نرگس نذری داشت از اونجا که روز پنجشنبه مصادف بود با شهادت امام رضا (ع) رفتیم زیارت شاهچراغ که دخملی به خاطر بیخوابی شب قبل و فعالیت زیادی که از صبح زود داشت به محض اینکه سوار ماشین شدیم تا زمانی که برگشتیم خونه همه را خو...
24 دی 1392

روز هایی که گذشت

صبح شنبه ادارمون تعطیل شد و من رفتم خانه بادبادکها پیش دخملی و تا ظهر اونجا موندم تا از نزدیک فعالیتهاشونو ببینم چند  تا عکسم گرفتم .           ...
4 دی 1392

شب یلدا

    عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا یلدایتان مبارک   اینم دستهای ناز دخترم که خاله های خانه بادبادکها ناخناشو به شکل هندونه لاک زدند . شب یلدای امسال مصادف بود با شب یکشنبه . توی خانه بازی بادبادکها واسه جوجو های ما جشن گرفتند اینم عکس سفره قشنگشون که خاله ها حسابی زحمت کشیده بودند . اینم عروسک من کنار سفره شب یلدا     شب یلدا همگی رفتیم خونه عمه سمیه (عمه عادله و شوهر و بچه هاش و عمو عادل هم اونجا بودند )و کلی خوش گذشت . ...
4 دی 1392

تولد سه سالگی عسل مامان و بابا

امسال تولد دختری مصادف بود با دهم ماه مبارک رمضان واسه همینم من و بابایی تصمیم گرفتیم عمه ها و عمو رو به صرف افطار دعوت کنیم . عمه جون لیلا،سمیه و عادله با همسرو بچه هاشون و عمو عادل مهمونای جشن ما بودند . روز قبل من و بابایی همراه با دختر نازمون رفتیم یه کیک خوشکل سفارش دادیم . اینم دختر ناز مامان که کنار کیکش نشسته ...
14 آبان 1392

لب کارون

روز دوشنبه 22 مهر ماه ساعت 6 بعد از ظهر با بابایی و عمو عادل رفتیم اهواز که بابا مدرک دانشگاهیش رو تحویل بگیره صبح سه شنبه  همگی رفتیم دانشگاه و بابا مدرکشو تحویل گرفت یه گشتی هم توی شهر زدیم و بابا خونه دانشجویی و پاتوق هاشونو بهمون نشون داد بعد از ظهر رفتیم بازار که وسایلهای زیرو واسه دخملی خریدیم .         پل فلزی شده بود سوژه و هرکی زودتر می دیدش و به بقیه نشون می داد برنده بود که البته پل فلزی رو بابا سر زبونمون انداخت . شعر لب کارون هم شده  بود ورد زبونمون و این آخری دخملی هم تا چشمش به رود کارون می افتاد با هیجان باهامون می خوند . ساعت 10 رفتیم  پارک پادادشهر که اونجا دخملی همه وسایلهایی رو ...
8 آبان 1392

اصطلاحات خاص دختری

وقتی یه چیزی رو می خواد یه حالت با مزه ای به خودش می گیره و می گه من از اونا می خواسته بودم . واسم بخر (الهی دورت بگردم که اینقدر شیرینی ، چقدر منتظر این لحظه بودم که بهم بگی اینو می خوام اونو واسم بخر . خدایا شکرت به خاطر اینهمه خوشبختی) پاپاپتی : امروز دختری خیلی با هیجان اومد پیشم و گفت مادرخاله جون گفته پاپاپتی (پاپتی:  منظور پا برهنه) برید ماسه بازی . و کلی به این کلمه خندید . بی تربیت : نمی دونم اینو از کی یاد گرفته چون من عمرا این کلمه رو جلوش به کارببرم وقتی هم خیلی از دستش عصبانی میشم فقط می گم (مادر خیلی اعصابمو خرد می کنی ها . البته با صدای بلند ) که دختری هم وقتی از دست من عصبانی میشه دقیقا همین جمله رو بهم می...
28 مهر 1392

اولین روزها در خانه بادبادکها

سلام به همه دوستان عزیز نی نی وبلاگ به خصوص فرشته های  ناز و دوست داشتنیمون که  زندگی مامان و باباها رو شیرینتر و دوست داشتنی تر می کنند . علی الخصوص گل ناز خودم رها خانم مهربون روز اول مهر واسه اولین بار با دخترم به خانه بادبادکها رفتیم اول کمی احساس غریبی می کرد و از من کنده نمی شد و همش می گفت مامان پیشم باش تا من بازی کنم که البته طبیعی بود همینجور که قاطی بچه ها می گشتیم یه دفعه اناهیتا خانم با مامانش تشریف آوردند خیلی از دیدنشون خوشحال شدم  حدود ساعت 11 من رها رو پیش آناهیتا جون گذاشتم و به محل کارم برگشتم رها هم که دیگه به محیط عادت کرده بود یه بوس آبدار به من دادو با من خداحافظی کرد از عکسایی که توی وبلاگ آناهیتا جون...
16 مهر 1392

عکسهای یادگاری

 دختری تو ماشین بابا  مادر چه آب نبات بزرگی(اینو خاله راضیه همکار مامانی به دخملی داده) بخورم ببینم خوشمزه اس (بعد از چند تا مک کوچولو گذاشتش کنار) نمی خوام می می رو از تو دهنم بیرون بیارم بالاخره بیرونش آوردم حالا دیگه می می ندارم اینم قلقلی مامان که رو تختش نشسته و عروسکاشو بغل کرده     دختری در حال روشن و خاموش کرده چراغ دخملی در حال آروم کردن فرینا (دختر خاله جون زهره)   اینم جیگر عمه (امیرحسین) با این ژست فانتزیش دخملی واسه اولین بار به حافظیه رفت ...
31 شهريور 1392