رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

به اندازه مهربانی حضور یک کــس که یکتا است دوستت دارم

سرم درد میکند برای دردسر!
و تو میدانی آنقدردوستت دارم
که حتی اگر سرم به سنگ بخورد
یا سنگ به سرم !!
از این دوستت دارمدست بر نخواهم داشت

ای زیباترین بهانه زندگی من

کمک به مامان

دیشب دخملی کلی تو کار خونه بهم کمک کرد . همه مبلها رو دستمال کشید و یخچالها رو هم تمیز کرد . الهی من دورش بگردم خانمی شده واسه خودش با کلی هیجان دستمال می کشید و هی می پرسید مامان شما به کمک من نیاز داری؟می خوای من بهت کمک بدم ؟ دیگه چیکار داری که من واست انجام بدم خدایا به خاطر نعمتی که بهم دادی ازت ممنون . آرزو می کنم دخترم همیشه صحیح و سلامت باشه و بهترینها نصیبش بشه . الان حدود یک هفته است که فرشته توی اتاق خودش می خوابه البته من باید اونجا بخوابم وقتی خوابش برد میرم اتاق خودم که معمولا دیگه بیدار نمیشم و همونجا می مونم . وقتی بهش میگم واسم آب بیار یه کوچولو ته لیوان میریزه میاره (بار اول خندیدم به این قضیه حالا هی تکرار می ...
10 آذر 1393

روز جمعه زیبا

 جمعه با عمه جون سمیه ، مبینا ،عموجون عادل ، زن عمو سحر، خاله جون مینا رفتیم کوه مند محل کار بابای مبینا . تو مسیر کوههای خیلی قشنگی بودند که هممون خصوصا دخملی کلی ذوق کردیم . ناهار رو که خوردیم رفتیم کوهنوردی و کلی خندیدیم . خیلی خوش گذشت . برگشتن واسه شام رفتیم خونه عمو عادل .
10 آذر 1393

اصطلاحات دختری

 پیشستانی : چند وقته وقتی میاد خونه همش میگم مامانم منم می خوام برم بالا . پس کی من میرم پیشستانی . اخه توی خانه بادبادک بچه های پیش دبستانی طبقه بالا هستند و بقیه گروه های سنی پایین . دخملی هم دوست داره بره بالا ببینه چه خبره و هر روز بهونه می گیره که چرا منو نمی فرستی پیشستانی . البته الان دیگه یادگرفته و میگه پیش دبستانی و وقتی هم من به شوخی میگم پیشستانی کلی بهم می خنده و میگه مامان نه گوش بده پیش دبستانی   ...
3 آذر 1393

تابستان 93

سلام دختر گلم فرشته نازم پشتکار گرانبها است: من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی می گذارم».تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند. پس مانند تمبر پستی باشید و مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید. با پشتکار می توانید بهتر به مقصد برسید . (آلبرت انیشتن) از روز هفتم تیر ماه اسمتو نوشتم کلاس زبان (زبانسرا- سه راه دانشگاه خلیج فارس) . خیلی با اشتیاق می رفتی کلاس و خیلی سریع همه چی یاد گرفتی و تو خونه دایم تکرار می کردی . به مداد شمعی می گفتی crayan منو بده 4 تا رنگ زرد و ابی و سبز و قرمز رو بهت یاد دادند. چیزایی رو که می دیدی به این رنگها هستند به انگلیسی می گفتی من و...
25 آبان 1393

روزهای فصل بهار

این چند وقته درگیر امتحانای میان ترم و پایان ترم بودم . واسه همین فرصت کافی برای بروز رسانی page  نداشتم ولی خدا رو شکر دیروز امتحانا تمام شد . این چند وقته دخملی خیلی اذیت شد . شب ها پابه پام تا صبح بیدار بود  و یا با گوشی من بازی می کرد ،یا با لپ تاپ بازی می کرد یا با اسباب بازیهاش و .... خلاصه یه جورایی خودش رو سرگرم می کرد ولی کاملا متوجه می شدم که چقدر داره اذیت میشه از اینکه من نمی تونم بهش توجه کنم . همش می گه مامان درست که تموم شد با هم بریم بیرون بگردیم خلاصه این روزای سخت امتحان خدا رو شکر تمام شد . چند روز پیش با بابایی رفتیم اسم دخملی رو واسه کلاس زبان نوشتیم که کلی ذوق کرد . هر روز میگه مامان پس کی باید برم ...
1 تير 1393

تعطیلات نوروز سال 1393

لحظه تحویل سال در ایران NOWRUZ 1393  پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ March 20th ساعت ۲۰:۲۷:۰۷ هشت و بیست هفت دقیقه و هفت ثانیه شب لحظه تحویل سال من و بابا و دخملی کنار هم تو خونه جدیدمون کنار سفره هفت سین نشسته بودیم چند دقیقه بعد از سال تحویل دخملی از بس خسته بود خوابش برد فرداش که از خواب بیدار شد همش می پرسید مامان کی شمع رو خاموش کرد ؟ شمع سفره هفت سین رو می گفت آخه اونروز دخملی اونقدر ورجه وورجه کرده بود که بیشتر از 5 دقیقه بعد از سال تحویل دوام نیورد . یکم فروردین همگی واسه شام خونه عمه سمیه دعوت بودیم عمه سمیه به خاطر قبول شدنش در مقطع دکترا همه فامیل رو واسه شام دعوت کرده بود . روز دوم...
10 فروردين 1393

سال 1393

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد رابه تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت را ازدرگاه خداوند متعال و سبحان برای شماعزیزان مسئلت داریم   ...
10 فروردين 1393

چهار شنبه سوری

امسالم مثل سال قبل دختری  تو مراسم چهار شنبه سوری خواب موند سال قبل چهار شنبه سوری کازرون بودیم که رها از اول تا اخرش خواب بود امسال بوشهر بودیم رفتیم پارک مرجان با حدیث بازم رها خواب بود البته خدا رو شکر که خواب بود چون اگه بیدار بود کنترلش واقعا سخت بود . موقع برگشتن رفتیم وسایل سفره عید رو خریدیم . فرداش که من اداره بودم زنگ زدم به دخملی گفت مامان حدیث داره بشقاب هارو خوشکل می کنه منظورش ظرفهای سفالی بود که واسه سفره خریده بودیم حدیث با اکلید تزئینشون کرده بود .
9 فروردين 1393

اسباب کشی

امروز وسایلامونو پیچیدیم می خوایم بعد از 5 سال از این خونه خداحافظی کنیم . خاطره های خیلی زیادی از این خونه داریم . سفره ابوالفضل پهن کردم، دخملی تو این خونه به دنیا اومد ، جشن تولد یکسالگی مفصلی که واسه دخملی گرفتیم ، مهمونیهای وقت و بی وقت با اون جمعیت ، عید نوروز با مهمونایی که از این شهر و اون شهر میومدند . آقا خرگوشه جلو رستوران رافائل ، غذا خوردنای دخملی تو تراس ، .....به قول عامیانه این خونه واسمون اومد داشت . یه خورده واسم سخته رفتن از این خونه ولی خوب دیگه به بابا خونه سازمانی دادند باید بریم . اونجا هم خونه خیلی خوبیه . یکی از خوبیاش اینه که خونه ویلایی دیگه حیاط داریم . چهارشنبه شب واسه اولین بار شب رو تو خونه جدید خوابیدیم رها هم...
15 بهمن 1392