يه جريان خنده دار
جند روز پيش من و دخملي توي خونه تنها بوديم و داشتيم قايم موشك بازي مي كرديم خسته كه شديم رها نشست تو بغل من و يهويي گفت مامان ، خواهر گفتم خواهر چي؟ با يكي از اون حالتهاي قشنگش گفت چرا من خواهر ندارم ؟ پرسيدم مگه كي خواهر داره ؟ گفت ستايش كلي خندم گرفته بود و نمي دونستم چي بگم خلاصه حواسشو پرت كردم . تا اينكه پنجشنبه شب يعني 5 ارديبهشت عمه سميه و مبينا اومدند خونه و تا آخر شب موندند وقتي مي خواستند برن خونشون رها شروع كرد به گريه كردن همينطور كه جلو در ايستاده بود دختر همسايمون كه تازه اومدند به اين خونه درو باز كرد و با رها شروع كردند خنديدن يه مرتبه رها اومد داخل خونه و با خوشحالي گفت ماماني من خواهرمو پيدا كردم . نمي دونين چقدر خو...
نویسنده :
مريم
14:44