رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

شام دعوتي عمو عادل

صبح بابايي به عمو سامي زنگ زد كه واسه ناهار دعوتشون كنه ولي گفتند عمه ليلا غدا درست كرده و ما بعد از ظهر رو داريم مي ريم بعد از ظهر من و بابايي و رها رفتيم دكترآخه هم من هم رها جونم سرما خورده بوديم وقتي مي خواستم آمپول بزنم رها ازم كنده نمي شد بابايي بغلش كرد بردش ولي نزديك بود خودشو پهن كنه كف زمين نفهميدم چطوري آمپول زدم برگشتن رفتيم خونه عمه سميه همونجا عمو عادل رو مجبور كرديم به خاطر خونه اي كه خريده بهمون شام بده خلاصه به عمه ليلا و عمو سامي هم زنگ زد كه اونا هم واسه شام بيان رستوران رافائل كه پايين خونه ماست بازم طبق معمول رها شروع كرد به بي تابي من و بابايي هم گفتيم ما ميريم خونه و منتظر مي مونيم تا بقيه بيان كه يكي يكي مهمونا از راه...
25 شهريور 1391

مادرانه

هستي من همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی توست ...
3 مرداد 1391

پدر و حاج خانم

اين روزا پدر و حاج خانم خونه هستند و رها كلي ذوق مي كنه آخه پدر خيلي باهاش بازي مي كنه يه آهنگ لري رو گوشيش هست كه واسه رها مي ذاره و رها باهاش مي رقصه وقتي پدر خوابيده رها ميره رو كمرش و صداش مي كنه صبح ها كه من و بابايي مي خوايم بريم سركار رها با حاج خانم ميره پايين و كلي دنبال پيشي ميذاره تا ما بريم ديروز كه از ساعت 9 خوابيد تا 3 بعد از ظهر كه من رسيدم خونه دو مرتبه از ساعت 4 خوابيد تا 8:30 آخه شب قبل رو فقط 2 ساعت خوابيده بود حسابي خسته شده بود .
3 مرداد 1391

يك خاطره جالب

هميشه فكر مي كردم خيلي سخته بخوام رها رو از پنبه ريز بگيرم واسه همين هميشه پشت گوش مي انداختم و مي گفتم بذار بزرگتر شه تا حسابي متوجه باشه و نخواد خونه را نجس كنه ولي مثل اينكه دختري ديگه خسته شده و نمي خواد پنبه ريز بشه اخه از كلي وقت پيش همش پنبه ريزش رو بيرون مياره و با شورت مي گرده .بهش مي گفتم رها جون وقتي جيش داري بگو تا ببرمت روي صندليت باشه ؟ اونم سري تكون مي داد و مي گفت باشه ولي بعضي وقتا از دستش در مي رفت و اون كاري كه نبايد ميشد ميشد بعدشم با اون صداي شيرينش مي گفت ماماني پي پي دارم . يك روز كه مي خواستم رها رو خواب كنم من رو تختش دراز كشيده بودم ولي اون پايين تخت بود و داشت بازي مي كرد كه يه مرتبه ديدم رنگش قرمز شده و داره زور م...
3 مرداد 1391