روزهای فصل بهار
این چند وقته درگیر امتحانای میان ترم و پایان ترم بودم . واسه همین فرصت کافی برای بروز رسانی page نداشتم ولی خدا رو شکر دیروز امتحانا تمام شد . این چند وقته دخملی خیلی اذیت شد . شب ها پابه پام تا صبح بیدار بود و یا با گوشی من بازی می کرد ،یا با لپ تاپ بازی می کرد یا با اسباب بازیهاش و .... خلاصه یه جورایی خودش رو سرگرم می کرد ولی کاملا متوجه می شدم که چقدر داره اذیت میشه از اینکه من نمی تونم بهش توجه کنم . همش می گه مامان درست که تموم شد با هم بریم بیرون بگردیم خلاصه این روزای سخت امتحان خدا رو شکر تمام شد .
- چند روز پیش با بابایی رفتیم اسم دخملی رو واسه کلاس زبان نوشتیم که کلی ذوق کرد . هر روز میگه مامان پس کی باید برم کلاس . امیدوارم وقتی هم رفت سر کلاس باز همینقدر علاقه داشته باشه .
- این روزا همش با کاغذ کشتی درست می کنه و میاره میده به من و بابایی و می گه تولدتون مبارک .
- وقتی می خواد منو و بابایی رو صدا بزنه می گه مامان خوبم یا بابای خوبم . (الهی من دورت بگردم دخمل نازنینم که اینقدر شیرین زبون و مهربونی )
- این روزا تازه با آدامس آشنا شده و هر روز تو کیف من دنبال آدامس صورتی می گرده و سفارش می کنه که واسش آدامس بزارم تو کیفش که تو مهد کودک به دوستاشم بده . یه بسته آدامس 5 هم تو کیفه منه که چون یکم تنده خودش دوست نداره هرکی میاد خونه میگه بیا تا بهت آدامس بدم .
- تا عمو عادل از در میاد تو میگه پس زن عمو کو .
- یه روز پنجشنبه که داشتم درس می خوندم حوصله اش حسابی سر رفته بود و همش می گفت پس کی میاد با من بازی کنه . زنگ زدم الهه دخترهمسایمون بیاد پیشش بازی که مامانش گفت رها رو بفرست اینور که ماهان هم تنها نباشه . بعد که برگشته بود خونه همش می گفت چرا من باید تو خونه تنها باشم چرا خواهر ندارم گفتم مگه بقیه با کی بازی می کنند . گفت اونا خواهر دارند برادر دارند . مونده بودم چی باید بگم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی