رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

روزهای فصل بهار

1393/4/1 8:09
نویسنده : مريم
169 بازدید
اشتراک گذاری

این چند وقته درگیر امتحانای میان ترم و پایان ترم بودم . واسه همین فرصت کافی برای بروز رسانی page  نداشتم ولی خدا رو شکر دیروز امتحانا تمام شد . این چند وقته دخملی خیلی اذیت شد . شب ها پابه پام تا صبح بیدار بود  و یا با گوشی من بازی می کرد ،یا با لپ تاپ بازی می کرد یا با اسباب بازیهاش و .... خلاصه یه جورایی خودش رو سرگرم می کرد ولی کاملا متوجه می شدم که چقدر داره اذیت میشه از اینکه من نمی تونم بهش توجه کنم . همش می گه مامان درست که تموم شد با هم بریم بیرون بگردیم خلاصه این روزای سخت امتحان خدا رو شکر تمام شد .

  • چند روز پیش با بابایی رفتیم اسم دخملی رو واسه کلاس زبان نوشتیم که کلی ذوق کرد . هر روز میگه مامان پس کی باید برم کلاس . امیدوارم وقتی هم رفت سر کلاس باز همینقدر علاقه داشته باشه .
  • این روزا همش با کاغذ کشتی درست می کنه و میاره میده به من و بابایی و می گه تولدتون مبارک .
  • وقتی می خواد منو و بابایی رو صدا بزنه می گه مامان خوبم یا بابای خوبم . (الهی من دورت بگردم دخمل نازنینم که اینقدر شیرین زبون و مهربونی )
  • این روزا تازه با آدامس آشنا شده و هر روز تو کیف من دنبال آدامس صورتی می گرده و سفارش می کنه که واسش آدامس بزارم تو کیفش که تو مهد کودک به دوستاشم بده . یه بسته آدامس 5  هم تو کیفه منه که چون یکم تنده خودش دوست نداره هرکی میاد خونه میگه بیا تا بهت آدامس بدم .
  • تا عمو عادل از در میاد تو میگه پس زن عمو کو .
  • یه روز پنجشنبه که داشتم درس می خوندم حوصله اش حسابی سر رفته بود و همش می گفت پس کی میاد با من بازی کنه . زنگ زدم الهه دخترهمسایمون بیاد پیشش بازی که مامانش گفت رها رو بفرست اینور که ماهان هم تنها نباشه . بعد که برگشته بود خونه همش می گفت چرا من باید تو خونه تنها باشم چرا خواهر ندارم گفتم مگه بقیه با کی بازی می کنند . گفت اونا خواهر دارند برادر دارند . مونده بودم چی باید بگم .
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)