رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

اندر احوالات رها گلي

1391/8/6 9:33
نویسنده : مريم
119 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي سوار ماشين ميشيم كه جايي بريم اينقدر ورجه وورجه مي كني كه نمي فهمم چطوري رانندگي مي كنم يه بار واسه اينكه حواستو پرت كنم كه آروم بگيري گفتم رها ببين اتوبوس اينم يكي ديگه حالا ماماني هرچي اتوبوس هست بهم نشون بده چشمت روز بد نبينه از اون وقت تا حالا هرچي اتوبوس و كاميون مي بيني با هيجان مي گي مامان ببين اتوقوس و بهونه مي گيري كه مي خواي سوار شي اينو ديگه نمي دونم چيكاركنم بهت قول دادم يه روز ببرمت سوار اتوقوست كنم ولي كي ميشه رو نمي دونم .

24 مهر من ساعت 4 از اداره برگشتم كلي باهات بازي كردم و خوراكي بهت دادم تو هم اصلا يادت رفت كه شير بخوري شب توبغل بابا خوابيده بودي و بابا واست شعر مي خوند كه يه مرتبه ديدم خواب رفتي منم تصميم قطعي گرفتم كه حالا كه يه روز شير نخوردي ديگه كلا ترك كني شير خوردنو فردا هم من ساعت 4:30 اومدم يكم بهونه گرفتي ولي بردمت پارك شغاب و سرگرمت كردم خلاصه اونروزم تا شب شير نخوردي و اين شد كه تا امروز موفق شديم جفتمون با اين قضيه كنار بيايم و حضرتعالي هنوز شيرنخوردي.

پنجشنبه شب گذشته نيمه شب از خواب بيدار شدي و هي مي گفتي مامان شير ميخوام بهت گفتم عزيزم قول دادي ديگه شير نخوري شما بزرگ شدي ديگه شما هم با اون لهجه شيرينت ناز كردي و گفتي مامان شير آبي ، شير آبي مي خوام منظورت شير پاكتي بود كه واست آوردم خوردي و دومرتبه خوابيدي.  عشقم كه اينقدر شيرين زبون و عاقلي

ديشب با بابايي و عمو عادل رفتيم كنار دريا اول كلي تاب بازي كردي بعدم رفتيم كنار آب و كلي آب بازي كردي خيلي هيجان زده شده بودي عزيز دلم اميدوارم بتونم هميشه لحظه هاي شادي رو است درست كنم تا هميشهمثل الان بخندي و ذوق كني واقعاً خنده هات بهم اميد ميده . خيلي دوست دارم فرشته ناز من

پنجشنبه روز عرفه بود نيمه هاي دعا بود كه از خواب بيدار شدي و اومدي توبغلم خوابيدي وقتي گريه امو ديدي اشكامو پاك كردي و گفتي مامان من دوست دارم گريه نكن واقعا نمي تونم حسمو بيان كنم عاشقتم دخترم  از خدا مي خوام عاقبت به خير بشي وهميشه همينطور مهربون باشي زندگي من

جديداً ياد گرفتي مي گي من عاشق بابا من عاشق مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)